۶۲ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است
-
۰۱ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۰ شرکتهای بزرگ ایران ۰ نظر
ما اصالتا ملایری بودیم و طبیعتا ساکن ملایر. پدرم تاجر فرش بود، پس از رکود این تجارت، با تصمیم پدر به تهران مهاجرت کردیم. پدرم در تهران وارد وزارت مالیه شد. بعد از 2 سال سکونت در تهران در سال 1314 به دلیل کار پدرم به قم رفتیم و 12 سال ساکن شهر مذهبی قم شدیم. با انتخاب رشته ادبیات، وارد دوره متوسطه شدم و در میانه راه تحصیلم پدرم بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت. بعد از این واقعه دردناک به عنوان کفیل و نانآورخانواده، از سربازی معاف، و با مدرک تحصیلی پنجم دبیرستان در سال 1328 به استخدام اداره فرهنگ قم در آمدم و اولین کار خود را در سن 18 سالگی، با حقوق ماهیانه 64 تومان آغاز کردم. چون کار میکردم درسم را به صورت آزاد دنبال کردم و موفق به اخذ دیپلم ادبی شدم.
در همان سال با قبولی در کنکور در رشته حقوق دانشگاه تهران تحصیلات دانشگاهیام را شروع کردم. از آن جایی که رفت و آمد دائمی به تهران و قم کار دشواری بود، با تلاش فراوان خود را به تهران منتقل کردم. در سال 1337 علاوه بر تدریس در دبیرستانی به نام «سد کرج» در تهران، صبحها در فروشگاه مرکزی کارخانه پارچهبافی درخشانیزد مشغول به کار شدم. روزهای اولی که به فروشگاه درخشان یزد رفتم، کار زیادی به من ارجاع نمیکردند اما بعد از مدتی با گشودن گره از کار برخی مشکلات، امین آقای هراتی صاحب فروشگاه شدم.
مدت زیادی از محکم شدن موقعیت من در فروشگاه نگذشته بود که آقای هراتی به دلیل وضع مالی مساعد خود تصمیم گرفت فعالیت خود را به حوزههای دیگر گسترش دهد. به همین منظور شرکتی به نام شرکت «ماشینهای فلاحتی» تاسیس و نمایندگی ماشینهای کشاورزی نظیر تراکتور و کمباین و نظایر آن را از شرکت انگلیس گرفت و همزمان موفق به اخذ نمایندگی بیامو از آلمان غربی آن زمان شد. بعد از تاسیس شرکت، آقای هراتی به دلیل شناختی که از توانمندیها و استعداد و به قول خودش صداقت و درستکاری من پیدا کرده بود، مرا از فروشگاه کارخانه درخشان یزد به شرکت ماشینهای فلاحتی منتقل و مسئولیت گشایش اعتبارات اسنادی امور گمرکی و ترخیص خودروها و ماشینآلات وارداتی از گمرک خرمشهر را به من واگذار کرد.
آوازه شهرت من به عنوان جوانی کاردان و پرتلاش که با خستگی میانهای ندارد در میان مدیران شرکتهایی که در آن زمان اعتبار بالایی داشت، پیچیده بود و همین مسئله باعث شد تا آقای صرافزاده، کارخانهدار ثروتمند یزدی و نماینده مردم یزد در مجلس شورای ملی وقت از آقای هراتی بخواهد تا من در شرکت جدید او فعالیت خود را آغاز کنم و آقای هراتی با بیمیلی تمام پذیرفت.
من که در دوران کاری خود به کلیه امور مالی، بانکی، گمرکی تسلط پیدا کرده بودم، بعد از مدت کوتاهی به سمت مدیرعامل یکی از شرکتهای آقای صرافزاده به نام شرکت «مه کشت» که کار آن واردات ماشینآلات کشاورزی بود، منصوب شدم. این شرکت علاوه بر واردات، فعالیتهای بزرگ ساختمانی نیز بر عهده داشت. پس از مدتی به دلایلی از شرکت «مه کشت» بیرون آمدم و در شرکت «آفتاب شرق» به سمت مدیر فروش تراکتورهای مسی فرگوسن انگلیس که نمایندگی فروش آن در ایران با آن شرکت بود منصوب و مشغول به کار شدم. در آن زمان هنوز از شغل معلمی استعفا نداده بودم و به صورت پاره وقت همچنان فعالیت میکردم. اما به دلیل مسائلی که پیش آمد مجبور شدم مدتی از کارم مرخصی بگیرم و بار دیگر معلمی را به عنوان شغل اصلی دنبال کنم. بعد از آن سمت خود را تغییر داده و تصمیم گرفتم به عنوان دفتردار با مدرسه همکاری کنم به این شیوه میتوانستم بار دیگر سرکار خود برگردم.
از آغاز دوباره کار من چیزی نگذشته بود که اتخاذ تصمیمات جدید دولت منجر به کسادی بازار کار شرکت آفتاب شرق شد. زمانی زیادی نگذشته بود که به پیشنهاد پسر عمویم سمت مدیر مالی سد سفید رود گیلان را پذیرفتم و با خانواده راهی شهری دیگری شدم. حوزه جغرافیایی مسئولیت من در آن سمت بسیار وسیع و گسترده بود. یعنی از گنبد کاووس در استان گلستان امروزی تا شهرستان آستارا و تمام حوزه آبریز دریای خزر با تمام ادارات و پرسنل آن حدود 4 هزار نفر میشدند، در حوزه مسئولیت من قرار داشت. مسئولیت سنگینی بود و روح پر کار و خستگی ناپذیر مرا تا حدودی ارضا میکرد.
تلاش شبانهروزی من، توجه مسئولان رده بالا را بیش از گذشته به سوی توانمندیهایم جلب کرد و مدت چهار سال یعنی تا سال 1348 در آن سمت در استان گیلان انجام وظیفه کردم. با پایان پروژه سد بار دیگر راهی تهران شدم. در بازگشت به تهران مجددا ارتباطم با تشکیلات شرکت ایران و غرب و صرافزاده برقرار شده و آنها به من توصیه کردند که یک شرکت صنایع غذایی تاسیس کنم. در آن زمان صنایع غذایی در ایران از محدوده تولید کمپوت و رب گوجه فرنگی و تولیدات فلهای دیگر مانند خیارشور و ترشی فراتر نمیرفت. من مقدمات تاسیس شرکتی که با شرکتهای گروه ماه همخوانی داشته باشد به نام «مهرام» را فراهم کردم و آن را به ثبت رساندم.
هنوز در تهران جاگیر نشده بودم که به علت متوقف شدن طرحهای عمرانی مشهد، به عنوان ذیحساب مخصوص و فوقالعاده طرحهای عمران عازم این شهر شدم. با به بهرهوری رسیدن طرحهای عمرانی دکتر پیرنا استاندار خراسان با ارائه انواع امتیازها قصد کرد مرا در مشهد ماندگار کند، اما من همچنان به سر حرف خود باقی ماندم. آمدم تهران و به دفتر مدیر کل سازمان برنامه بودجه رفتم و به او گفتم شش ماه مدت خدمت موقت من در مشهد تمام شده،کلیه طرحها را راهاندازی کرده و ماموریت خود را به وجه احسن انجام دادهام. به محض رسیدن به تهران با سفارش آقای دکتر شاه قلی وزیر بهداری به سمت ذیحساب آن وزارتخانه منصوب شدم.
در سال 1349 ضمن کار مقدمات عملی کردن طرح احداث کارخانه صنایع غذایی مهرام را آماده کردم. اولین دفتری که برای مهرام ایجاد شد در پاساژ سلامت واقع در خیابان سعدی جنوبی بود. در آن زمان هنوز فرهنگ مصرف محصولات غذایی کنسرو شده در کشور جا نیفتاده بود و مردم بیشتر به مصرف مواد غذایی علاقه داشتند. در آن زمان باجناقم با یک ایرانی دیگر بورسیه تحصیل در امریکا گرفته بودند و بعد از اتمام تحصیلاتشان در تمام دنیا کارآموزی کرده بودند. آنها بعد از بازگشت به ایران به من پیشنهاد کردند که یک کارخانه تولید سس راهاندازی کنم. آن زمان هنوز سس به سبد غذایی مردم راه پیدا نکرده بود و من برای اجرای پیشنهاد آنها تردید داشتم. عاقبت با اصرارشان تسلیم پیشنهاد شدم. به وزارت صنایع رفتم و مجوز احداث یک کارخانه تولید سس در شهر صنعتی البرز قزوین را گرفتم. بعد از مدتی کارهای وزارت بهداری را به ذیحساب دیگری تحویل دادم و با سمت معاون مالی و اداری و ذیحساب در دانشکده ورزش مشغول به کار شدم.
در سال 1351 در حالی که اولین محصولات تولیدی مهرام رفتهرفته جای خود را در میان مصرفکنندگان باز میکرد، با 30 سال خدمت که پول 5 سال آن را یکجا به حساب دولت ریختم، خود را از خدمات دولتی بازنشسته کردم. کارخانه مهرام را با 2 خط تولیدی یکی از انگلیس و یکی هم از آلمان به راه انداختیم و با واردات ماشین آلات مورد نیاز خود از آلمان دست به تولید محصولاتی زدیم که تا پیش از این در بازار مصرف داخلی وجود نداشت. شرکت مهران با یک میلیون تومان سرمایه به ثبت رسمی رسید و ما توانستیم از بانکها برای خرید ماشین آلات وام بگیریم و سس مایونز مهرام را با فرمولاسیون شرکت کرافت امریکا تولید و به بازار عرضه کنیم.
در شروع کار شرکت مهرام را برای تولید هفت نوع سس، یعنی سس مایونز، سس فرانسوی، سس هزار جزیره، سس ایتالیایی، سس ساندویچ و سس ماهی و کچاپ یا همان سس گوجه فرنگی برنامهریزی کرده بودیم. در این مرحله باید از حداکثر خلاقیت و ابتکار عمل استفاده میکردیم. تمام مراحل تولید محصولات مهرام مطابق با استاندارهای مورد قبول FDA (انجمن نظارت بر محصولات غذایی و دارویی امریکا) بود و قصد ما این بود که یک شرکت کاملا استریل تاسیس شود، به طوری که وقتی هم که ساعت کار تمام میشد، کارگران باید همان مسیر قبلی یعنی دوش گرفتن را طی میکردند با این تفاوت که این بار لباس کاری را که صبح بر تن کرده بودند در میآورند و داخل سطل شستوشو میانداختند تا فردا دوباره لباس کار تمیز و استریل بپوشند و وارد کارخانه شوند.
ظرفیت اسمی تولید کارخانه در آن زمان 2 تا 3 تن معادل 100 کارتن بود. حدود 13 کارگر هم در کارخانه مشغول به کار بودند، از آنجا که خط تولید کارخانه بسیار پیشرفته و خودکار بود نیاز زیادی به نیروی کار در خط تولید وجود نداشت. مغازهدارها به زحمت حاضر به خرید محصولات ما بودند و توزیعکنندگان به زحمت میتوانستند روزی چند کارتن محصول بفروشند. حق هم با مغازهدارها بود چون تقاضایی برای آن محصولات وجود نداشت و حتی خود مغازهداران هم با طرز استفاده از محصولات ما و اینکه با چه غذایی مصرف میشود آشنا نبودند و این عدم آشنایی با مصرف محصولات به مغازهداران سطح شهر محدود نمیشد. به همین جهت برای معرفی بیشتر محصولاتمان در نمایشگاههای بینالمللی داخل کشور شرکت میکردیم و درغرفه مهرام طرز استفاده از محصولات را به بازدیدکنندگان آموزش میدادیم. در غرفه، ظرفهای بزرگ پر از سالاد را میگذاشتیم که بازدیدکنندگان میتوانستند در ظروف کوچک برای خود سالاد بریزند و با ریختن یکی از سسها روی آن، طعم سسها را بچشند. مهمترین کاری که برای فروش محصولات باید انجام میدادیم، ایجاد اشتهای کاذب نسبت به محصولات در میان مردم بود، تا از آن طریق بتوانیم اشتهای واقعی را در ذائقه مردم نسبت به محصولات مهرام به وجود آوریم. رسیدن به آن هدف نیازمند یک سلسله تاکتیکهای روانی بود. یعنی باید کاری میکردیم که هم مغازهدارها و هم مصرفکنندگان نسبت به محصولات ما احساس نیاز کنند.
کامیون پخش ما پخش محصولات را از پیچشمیران شروع میکرد، پشت سر کامیون کسانی را که از قبل برای این کار آموزش داده و پول در اختیارشان گذاشته بودیم، به عنوان مشتری برای خرید محصولات مهران به همان مغازهها میفرستادیم. آنها میرفتند و هرکدام، نوعی از محصولات مهرام را خریداری میکردند، مغازهدار هم که میدید محصولات مهرام آن همه مشتری پیدا کرده، رفتهرفته برای خرید از ما میل بیشتری پیدا میکرد و خودش هم ناخودآگاه نزد مشتریان مغازه محصولات مهرام را تبلیغ میکرد، به این ترتیب فروش محصولات ما در مدت کوتاهی رونق گرفت.
علاوه بر آن، یک شاخه گل همراه با یک کارت تبریک سالروز تولد که از قبل آماده کرده و در اختیار یک پیک موتور سوار قرار داده بودیم، به مغازهداری که حتی خودش تاریخ تولدش را فراموش کرده بود هدیه میکردیم که این کار علاوه بر آنکه بسیار او را متعجب و حیرت زده میکرد محبت و علاقه قلبی او را نسبت به مهرام و محصولات مهرام بر میانگیخت و تحت تاثیر همین احساس هر روز تعداد بیشتری کارتنهای محصولات مهرام را برای مغازه خود سفارش میداد. علاوه بر آن بعضی از مغازهداران در همان روز دریافت شاخه گل و کارت تبریک تولد به دفتر مهرام زنگ میزدند و از کاری که کردهبودیم تشکر و قدردانی میکردند. به این ترتیب مهرام داشت قلههای پیروزی را یکی پس از دیگری فتح میکرد و به جلو میرفت.
با شروع انقلاب اسلامی و بسته شدن درهای مملکت به روی ورود کالای مشابه محصولات مهرام، تولید و فروش محصولات مهرام به سرعت پیشرفت کرد. بعد از آنکه از جا افتادن سسهای مهرام در بازار مصرف اطمینان حاصل کردیم. به فکر تولید محصولات دیگری افتادم که با پسند غذایی اکثر خانوارهای ایرانی متناسب باشد. محصولاتی مانند ترشی، انواع مرباجات، انواع چاشنیها، سرکه، آبمیوه، رب گوجهفرنگی، آب نارنج و زیتون یکی پس از دیگری با رعایت اصول کاملا بهداشتی وارد بازار شد. مثلا ما در مهرام برای اولین بار توانستم کنسرو زیتون تولید کنیم؛ با کمک کارشناسی که از اسپانیا آوردیم تلخی زیتون گرفته و به صورت یک محصول خوش طعم وارد بازار شد.
مهرام توانست طی 20 سال با نوع روابطی که میان مدیریت و کارکنان خود به وجود آورده بود، این احساس مسئولیت اجتماعی را در میان همه پرسنل برای تولید محصولات با کیفیت به وجود آورد و این احساسی است که هر کارآفرینی باید برای کسب موفقیت در کارکنان شرکت و کارخانه خود به وجود آورد. به نظر من نیروی کار مهمترین و اصلیترین سرمایه مهرام محسوب میشد و ما نه شعار که با شعور، اهمیت نیروی کار را عملا به اثبات رساندیم و کارکنان هم قصد و نیت ما را باور کردند. زمانی که من، مهرام را ترک کردم، گروه صنایع غذایی مهرام حدود 300 نفر نیروی کار در سطوح مختلف داشت و برای من نهایت خوشحالی و افتخار است که در آن زمان حدود 90 درصد کارکنان مهرام صاحب خانه شده بودند و از بابت مسکن دغدغهای نداشتند. ما در جیرفت، شیراز، شهر صنعتی قزوین و جاده بهشت زهرای(س) تهران چند کارخانه داشتیم که هر کدام محصولات خاصی را تولید میکرد و در زمان خداحافظی من با مهرام 36 نوع محصول مختلف در کارخانههای مهرام تولید میشد که هرکدام در نوع خود از مرغوبترین محصولات بود. خط تولید کارخانههای مهرام هم از نظر مشخصات فنی و تکنولوژی پیشرفته نظیر و مانندی نداشت و همین ویژگیها بود که سبب شد نام مهرام در صنایع غذایی ایران به یک برند پر آوازه تبدیل شود.
-
۰۱ مهر ۹۸ ، ۲۳:۰۰ شرکتهای بزرگ ایران ۰ نظر
«علی اکبر رفوگران» کسی است که نام خودکار را برای این نوشت افزار گذاشت؛ نامی که به گفته خودش، اسم مناسبی برای این وسیله نوشتنی نیست! او به گردن تمام ما حق دارد و باید به احترامش کلاه مان را از سربرداریم و درود بفرستیم به همه تلاش هایی که در این سال ها انجام داده است. او نام بزرگی است، این مرد بزرگ افتخار داد و اجازه داد داستان زندگی پربارش را برای شما خوانندگان زندگی ایده آل نقل کنیم.
اولین نوآوری
اوایل سال ۱۳۳۰ در حالی که ازدواج کرده بودم و تازه تشکیل زندگی داده بودم، پیش پدرم شاگردی می کردم. پدرم یک محموله بزرگ مداد ژاپنی خریده بود. آن زمان اجناس ژاپنی کیفیت خوبی نداشتند و پرطرفدار نبودند. همان موقع فکر کردم چه کار کنم این مدادها به فروش برسند تا هم پدرم از دست آنها خلاص شود هم خودم بتوانم پولی به دست بیاورم و جلوی پدر و همسرم خودی نشان بدهم. دیدم می توان کاری کرد که این مدادها بچه پسند شوند.
غروب آن روز به کارگاه یک جوان ارمنی که قالب ساز بود رفتم و از او خواستم قالب کله عصا بسازد که وقتی روی مداد قرار می گیرد، مداد به شکل یک عصای کوچک در بیاید و قالب کوچکی هم بسازد که به وسیله آن، ۲ مداد روی هم سوار شوند. او ایده ام را به خوبی اجرا کرد و مداد در واقع عصایی به طول ۲ مداد با منگوله ای در قسمت بالا خیلی زیبا و بچه پسند شد و مطمئن شدم که با سود فروش آنها، می توانم سرمایه خوبی دست و پا کنم. فردا صبح نزد پدرم رفتم و همه مدادها را خریدم. فکر کرد دیوانه شده ام، ولی با اصرار من، مدادها را فروخت و من هم تغییراتی که در نظرم بود روی مدادها اجرا کردم و در طول چند روز، همه مدادها را فروختم و پول خوبی به دست آوردم. بعد از آن، تصمیم گرفتم تجارت کنم و چون پدرم به اصطلاح بنکداری می کرد و به تجارت خارجی رضایت نمی داد، از او جدا شدم و در بازار بین الحرمین پاساژ مهتاش، یک مغازه خریدم و شروع به کار کردم.تا اینها را نفروختی، مغازه نیا
ابتکار، ابتکار، ابتکار
وقتی از پدرم جدا شدم، سرمایه کمی داشتم که برای کارهای بزرگ کفایت نمی کرد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و آلمان از ویرانه ای بلند شده بود و کارخانه ها یکی یکی شروع به کار کرده بودند. من مکاتباتم را با آنها آغاز کردم و هر روز کاتالوگ ها و نمونه های مختلفی به دستم می رسید و حسرت می خوردم که چرا نمی توانم روی آنها کار کنم تا این که کاتالوگ یک عکس برگردان به دستم رسید ، همان موقع یک طرح جالب به ذهنم رسید؛
پیش یک استاد خطاط رفتم و جمله «فا الله خیروحافظا و هو ارحم الراحمین» را دادم به خط زیبا بنویسد، ۲ تا طاووس هم از کتاب بریدم و کنارش گذاشتم و آن را داخل پاکت گذاشتم و یک نامه هم ضمیمه اش کردم که ۱۰ هزار عدد از این طرح برایم چاپ کنید. فرستادم رفت و تا یک ماه خبری نشد. ماجرا را به کلی فراموش کرده بودم و مشغول کارهای خودم بودم تا این که یک کارتن از آلمان به دستم رسید. وقتی آن را باز کردم، طرحم را به صورت عکس برگردان چاپ کرده بودند.
به شاگردم هزارتا از این عکس برگردان ها را دادم و گفتم تا اینها را نفروختی، مغازه نیا، اگر یک ماه هم طول کشید، اشکالی ندارد. شما مرخصی تا اینها را بفروشی. چند ساعت بعد برگشت و گفت همه را فروختم! من قیمت هر برچسب را ۵ ریال گذاشته بودم و در عرض چند روز همه را فروختیم تا این که یک بسته دیگر رسید. همین طور هفته به هفته یک بسته ۱۰ هزار تایی می رسید و ما کلی تعجب کرده بودیم! تقریبا با آخرین بسته ها یک نامه هم از آن شرکت آلمانی به دستمان رسید که گفته بود چون قیمت ۱۰ هزار تا از این برچسب ها با ۲۰۰ هزار تای آنها یکی بود، برایتان ۲۰۰ هزار تا چاپ کردیم و شما پول ۱۰ هزار تا را بدهید. با این وجود شرایط جوری بود که به صورت باور نکردنی سود کردیم، چون ما به ازای هر ۱۰ برچسب باید یک ریال به شرکت می دادیم و اگر این نامه همان روزهای اول به دستمان می رسید، قطعا قیمت را خیلی پایین تر می گذاشتم.
وقتی به ایران برگشتیم، شرکتی تشکیل دادیم به نام شرکت صنعتی «قلم خودکار»، به این ترتیب که پدرم ۴۳درصد، برادر بزرگم (حاج عباس)، ۳۳درصد و من ۳۳ درصد سهام داشتیم
از خودنویس به خودکار
من قبل از این که به فکر تولید خودکار باشم، چون هنوز خودنویس وسیله رایج نوشتن بود، درصدد تولید خودنویس در ایران برآمدم. ساخت خودنویس با همه سادگی ظاهری اش، تجربه کافی و آشنایی به تکنیک پیچیده تولید آن را طلب می کند که آن موقع بدون کمک خارجی ها، دستیابی به آن محال بود. من نمایندگی یک خودنویس را داشتم به نام «لوکسور» که کارخانه اش در هایدلبرگ آلمان بود. به آنجا رفتم و با رئیس کارخانه لوکسور ملاقات کردم. وقتی قصد خود م برای تولید خودنویس با مشارکت او در ایران را گفتم، هیکل درشت اش را از روی صندلی بلند کرد و قلمی را که در دست داشت به شدت روی زمین کوبید و گفت، شما کشورهایی که مواد اولیه دارید، اگر بخواهید تولید کننده هم باشید، پس ما چه باید بکنیم؟ بعد از آن هم دیگر به نامه های من پاسخ نداد و من را از نمایندگی خلع کرد.
برچسب ها غوغا کرد
با این طرح و طرح دعای «وان یکاد» و چند طرح دیگر، کارمان به شدت رونق گرفت و طوری شد که فرصت نمی کردیم حتی مشتری را جواب بدهیم و تا بازاری ها بفهمند که این برچسب ها چیست و از کجا می آید توانستم سرمایه خوبی به دست بیاورم. بعد از مدتی پدرم موافقت کرد تا دوباره با هم کار کنیم و کار تجارت و واردات را به کارش اضافه کنیم و من و پدر و برادربزرگم شرکتی تاسیس کردیم و کالاهای مختلفی در آن تولید و وارد کردیم.اجازه تولید خودکار را گرفتم
در پاریس به کمک آقای لوک به دیدار آقای بیک، موسس و رئیس کارخانه بیک رفتم. بدون مقدمه گفت: آقای رفوگران چه کاری می توانم برای تان بکنم؟ من که از قبل برای این لحظه خودم را آماده کرده بودم و یک کیف پر از پول که چشم هر کسی را خیره می کرد با خود برده بودم را باز کردم و به او گفتم: « آقای بیک، یک ماشین تزریق پلاستیک از آنها که اضافه دارید به اضافه یک قالب خودکار دسته دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من می برم تهران اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم که مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودکار بیک در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می دارم و قالب را به شما برمی گردانم تا سر فرصت به هر کس خواستید بفروشید و بعدا پولش را به من بدهید.»آقای بیک که چشمش به اسکناس ها افتاده بود و مطمئن بودم نمی تواند دل از آنها بکند، لبخندی زد و گفت این پشتکار را به شما تبریک می گویم.
بعد از پیروزی انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودکار بیک و کارخانه ای که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم داشتم و الان حس پدری را که فرزندش را از دست داده باشد دارم. آن روزها خودکار بیک حرف اول را در ایران می زد؛ اما حالا خودکارهای چینی جای یک تولید ملی را گرفته اند و کارخانه بیک با تولید کمی مشغول فعالیت است.
حجره ای که خرج ما را نمی داد
حجره پدرم فقط ۱۲ متر بود و واقعا گنجایش ۳ نفر را نداشت، هرچند با اضافه کردن واردات و ثبت نمایندگی بیک به بیشتر شدن درآمد کمک کرده بودم؛ اما روح بلندپروازانه من و کارخانه فعال بیک من را به فکر تولید خودکار در ایران انداخت. پدرم را متقاعد کردم به فرانسه برویم و از بیک بخواهیم که اجازه تولید خودکار بیک را در ایران به ما بدهد، ابتدا او راضی نمی شد؛ اما وقتی اصرار من را دید بالاخره با اکراه رضایت داد در یک سفر طولانی و مخاطره انگیز از راه عراق، اردن، سوریه و لبنان، ایتالیا و آلمان به فرانسه رسیدیم که خود سفرمان یک دنیا خاطره و داستان دارد که همه آنها را کتاب خاطراتم آورده ام.
به آقای بیک گفتم
« آقای بیک، یک ماشین تزریق پلاستیک از آنها که اضافه دارید به اضافه یک قالب خودکار دسته دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من می برم تهران اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم که مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودکار بیک در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می دارم و قالب را به شما برمی گردانم تا سر فرصت به هر کس خواستید بفروشید و بعدا پولش را به من بدهید.» آقای بیک که چشمش به اسکناس ها افتاده بود و مطمئن بودم نمی تواند دل از آنها بکند، لبخندی زد و گفت این پشتکار را به شما تبریک می گویم.
خودکار، خودکار شد
زمانی که هنوز قلم، سرقلم، مداد و خودنویس ابزار نوشتن بودند و کسی خودکار را نمی شناخت یک روز دلالی نمونه ای را برای فروش به حجره پدرم آورد که همان خودکار بیک بود. نمونه را به پدرم نشان داد، پدرم گفت چطور کار می کند؟ جوهر را چطور توی آن می ریزند؟ و من هم که می دانستم این نوشت افزار چیست، گفتم خودکار است و نیازی به ریختن جوهر در آن ندارد.
جالب است که از آن به بعد نام خودکار روی آن باقی ماند با این که اصلا اسم جالبی برای آن نیست و می توانست اسم دیگری داشته باشد. نماینده خودکار بیک فردی به نام کلیمیان بود و ما از او خودکارهای بیک فرانسوی را می خریدیم و پخش می کردیم. ۳ سال بود که خودکار به ایران آمده بود و کمتر طرفدارداشت، در کل این سال ها ۵۰۰ هزار تا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رئیس صادرات بیک فرانسه به ایران آمده بود. پسرکلیمیان از من خواست به واسطه آشنایی ام با زبان خارجی او را در بازار بچرخانم. این آقا که اسمش لوک بود، حین گردش در بازار به من گفت چطور می توانیم کاری کنیم که فروش خودکار بیک در ایران بالا برود؟
به او گفتم نوشته ای از آقای کلیمیان بگیرید که حداقل تا ۱۰ سال این کالا را به کسی جز ما نفروشد من قول می دهم امسال فروش آن را به ۲ میلیون برسانم. او گفت کلیمیان به شما چند می فروشد؟ گفتم ۸ریال گفت عجب دلال گران قیمتی و دیگر چیزی نگفت.
وقتی به پاریس برگشت از نماینده تبلیغات «شرکت آگهی زیبا» با تلگراف وضع اعتباری ما را سوال کرد وضع اعتباری ما را سوال کرد و جوابی را که دریافت کرد این بود که ما حاضریم برای آنها چک سفید امضا بدهیم.
این بود که آقای لوک تلگرافی فرستاد و گفت از این به بعد نماینده خودکار بیک در ایران شما هستید و باید مستقیما سفارش های خود را به ما بدهید. وقتی پدرم از ماجرا باخبر شد، نه تنها خوشحال نشد، بلکه برافروخته شد و گفت من این کار را نمی کنم. به او گفتم بیک فرانسه تصمیم خودش را گرفته و اگر ما قبول نکنیم، به کس دیگری می دهد. پدرم در صورتی رضایت داد ما نماینده بیک شویم که با توافق کلیمیان مبلغ ۱۰۰هزار تومان به آنها بدهیم که پول هنگفتی بود و اینطور بود که ما نماینده بیک در ایران شدیم.
شرکت قلم خودکار
وقتی به ایران برگشتیم، شرکتی تشکیل دادیم به نام شرکت صنعتی «قلم خودکار»، به این ترتیب که پدرم ۳۴درصد، برادر بزرگم (حاج عباس)، ۳۳درصد و من ۳۳ درصد سهام داشتیم. با خرید یک قطعه زمین در تهران نو با سرعت ساخت کارخانه را شروع کردیم و وقتی ماشین ها به تهران رسید، همه چیز آماده بود. ۳ ماه طول کشید تا اولین محصول به دست آمد. در آن روزگار افراد تحصیل کرده فنی بسیار کم بودند. دستگاه تزریق پلاستیک که امروزه از ساده ترین دستگاه هاست، برای ما آن روزها غولی بود. به هر حال به هر زحمتی بود، یک شاخه از تولیدات خود را به فرانسه فرستادیم و جالب این که تلگراف آمد آقای بیک گفته اند از رفوگران بپرسید چه کار کرده که چنین محصول خوبی تولید کرده است و چه موادی مصرف کرده اند که خودکار به این با کیفیتی ساخته اند و این تلگراف شادی بخش به منز له جواز کار ما محسوب می شد و از این جا به بعد را دیگر همه می دانند که چطور خودکار بیک همدم همه ایرانیان شد و ما میلیون ها خودکار تولید کردیم.
کارخانه مدادسازی
پس از چند سال که من مشغول تولید خودکار بودم توسط شخصی پیشنهاد خرید کارخانه مداد به من شد. این کارخانه مدادسازی را شخصی به نام «فرمانفرمائیان» برای دامادش وارد ایران کرده بود؛ ولی او نتوانسته بود کارخانه را بچرخاند و کارخانه بلااستفاده مانده و متروکه شده بود. من این کارخانه را به تنهایی و این بار بدون کمک پدر و برادرم خریدم و چون آن زمان مداد سوسمارنشان از کارخانه «فابرکاستل» آلمان به ایران وارد می شد و بسیار رواج داشت، من به فکر تولید آن در ایران افتادم. این بار به آلمان رفتم و طی یک مرحله دشوار با راضی کردن روسای فابرکاستل آلمان که آن هم شرح اش بسیار مفصل است، امتیاز ساخت آن را گرفتم. مداد سوسمار را با همان کیفیت مداد ساخت آلمان در ایران تولید کردم و این مداد هم سال ها حرف اول را در بازار می زد و مثل خودکار بیک در همه ایران شهرت خوبی داشت تا این که بعد از پیروزی انقلاب آن را به برادرزاده ام واگذار کردم.
عطر باکیفیت جهانی در ایران تولید می کنیم
وداع تلخ با خودکار بیک
بعد از انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودکار بیک و کارخانه ای که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم داشتم و الان حس پدری را که فرزندش را از دست داده باشد دارم. آن روزها خودکار بیک حرف اول را در ایران می زد؛ اما حالا خودکارهای چینی جای یک تولید ملی را گرفته اند.
عطر بیک به جای خودکار
سال ۱۳۷۵ کارخانه عطر بیک را از فرانسه خریداری کردم. علت اصرار من برای تهیه عطر در ایران، این بود که اولا مخارج گمرکی واردات عطر به ایران زیاد است و تولید آن در ایران قیمت را پایین می آورد دوم این که کشور ما جمعیت جوان زیادی دارد که شاید همه آنها قدرت خرید عطرهای گران قیمت خارجی را نداشته باشند و من می دانستم می توانم همان عطر را با کیفیت عطرهای گران قیمت خارجی اما با قیمت بسیار کمتر در ایران تولید کنم. همه وقتی فهمیدند می خواهم تولید عطر را در ایران آغاز کنم، تعجب کردند و معتقد بودند نمی شود چنین چیزی در ایران تهیه کرد، حتی آقای بیک هم فکر می کرد این کار در ایران موفق نمی شود؛ اما من با کمک خواهرزاده ام آقای «مهندس کاتوزیان» موافقت بیک را جلب کردیم تا عطر بیک را در ایران تولید کنیم که این کار هم با موفقیت انجام شد.
حالا ما یک عطر باکیفیت جهانی در ایران تولید می کنیم که جز با همکاری و مدیریت آقای کاتوزیان میسر نمی شد. کارخانه عطر بیک قرار بود به سنگاپور یا مالزی برود، ولی ما نه تنها از رفتن آن به کشور دیگر جلوگیری کردیم، بلکه باعث شدیم این عطر به ایران بیاید و برای مردم خودمان تولید کار شود و آنها با قیمت بسیار کمتری، یک عطر خوب داشته باشند.
درباره من
طبقه بندی موضوعی
- بزرگان ایران امروز (۱۲)
- بزرگان امروزجهان (۵)
- بزرگان ایران دیروز (۴)
- شرکتهای بزرگ دنیا (۴)
- نکته ها و قصه ها (۳۸)
- پیروزی و امید (۳)
- شرکتهای بزرگ ایران (۷)
- داستان عارفان دیروز و امروز (۳)
- موزه های خاص ایران (۶)
- خیرین بزرگ ایرانی (۱)
آخرين عناوين
آرشيو
- آبان ۱۳۹۸ (۲)
- مهر ۱۳۹۸ (۶۲)
- شهریور ۱۳۹۸ (۲۲)