-
۰۵ مهر ۹۸ ، ۲۳:۲۹ نکته ها و قصه ها ۰ نظر
روزی مردی در زیر درخت گردویی نشسته بود و با خود فکر میکرد چرا خداوند گردویی به این کوچکی را بر درختی به این عظمت وخربزه را بر بوته ای به آن کوچکی می رویاند که ناگهان گردویی از بالا بر سرش سقوط کرد.
مرد از درد به خود پیچید و گفت خدایا بنازم حکمتت را چرا که اگر به جای آن گردو خربزه ای بر آن درخت می بود اکنون از این تن ناچیز چیزی بر جای نمانده بود!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
درباره من
طبقه بندی موضوعی
- بزرگان ایران امروز (۱۲)
- بزرگان امروزجهان (۵)
- بزرگان ایران دیروز (۴)
- شرکتهای بزرگ دنیا (۴)
- نکته ها و قصه ها (۳۸)
- پیروزی و امید (۳)
- شرکتهای بزرگ ایران (۷)
- داستان عارفان دیروز و امروز (۳)
- موزه های خاص ایران (۶)
- خیرین بزرگ ایرانی (۱)
آخرين عناوين
آرشيو
- آبان ۱۳۹۸ (۲)
- مهر ۱۳۹۸ (۶۲)
- شهریور ۱۳۹۸ (۲۲)